به گزارش گروه استان‌های خبرگزاری دانشجو، سهیل معیری؛ ساعت ۸:۳۰ صبح بود. خیابان شلوغ نبود، مثل هر روز دیگر. مقابل دادگستری، چند ارباب رجوع ایستاده بودند، چند سرباز جوان کنار گیت حفاظتی ایستاده بودند، چشم در چشم صبحی آرام.
ناگهان صدایی بلند، انگار زمین ترک خورد…
نارنجکی دستی به گیت پرتاب شد و موج انفجار، آدم‌ها را پرت کرد. همه‌چیز ظرف چند ثانیه عوض شد.
سه مرد با لباس‌های ساده، اما با سلاح‌های سنگین، وارد ساختمان شدند. صدای رگبار بالا گرفت.
فریاد، گریه، صدای پوتین‌هایی که در راهروها می‌دویدند… انگار زاهدان، یک‌باره، بی‌پناه شده بود.
نیروهای امنیتی خیلی زود رسیدند. یکی از مهاجم‌ها همان‌جا کشته شد. دو نفر دیگر، با گلوله‌هایی که بی‌هدف نبودند، از ساختمان بیرون زدند. در خیابان دوم، با رگبار دیگری پاسخ گرفتند.
پنج نفر تا همان لحظه شهید شده بودند…
بینشان مادری بود، با کودکی شش‌ماهه در آغوش.
آن نوزاد، حالا دیگر ناله نمی‌کرد.
او کوچک‌تر از کلاش بود، اما هدف گرفته شده بود.
مردم هراسان، مغازه‌ها را بستند. آمبولانس‌ها آمدند.
زاهدان، نه فقط زخمی، که مات بود.
نیروهای خنثی‌سازی، جلیقه‌های انتحاری را بررسی می‌کردند، و نیروهای اطلاعاتی از پیاده‌رو تا پشت‌بام را می‌کاویدند. همه‌جا بوی دود، ترس و خشم.
در گوشه‌ای، مردی که عمری در زاهدان زندگی کرده، اشک می‌ریخت و می‌گفت:
این زاهدان ما نیست… ما باهم بودیم، شیعه و سنی، بلوچ و فارس… اینا دشمن وحدت بودن، نه مردم.
این فقط یک روایت نیست، بلکه سندی از یک روز تلخ در تاریخ زاهدان است؛
روزی که گلوله، فقط جسم‌ها را هدف نگرفت…

منبع خبر : خبرگزاری دانشجو | www.snn.ir

** انتشار مطالب دیگر رسانه ها در این سایت صرفا جهت اطلاع پیدا کردن مخاطبان از اخبار منتشر شده در فضای مجازی است و رسانه نکته آنلاین، خبر ذیل را تایید یا رد نمی کند.